دلم به فصل جواني در اين زمانه شکست
نه شکوه مي کنم از کس،نه شاکي ام ز قضا
که جرم عاشقي اين بود و عاشقانه شکست
دوستت دارم ، بي آنکه مرا دوست داشته باشي
ديشب به ياد تو چشم بر هم گذاشتم و از رفتنت گريستم.
صبح را با ياد تو آغاز و شب را به يادت پايان دادم
يادت درجانم جاريست و نامت ضامن حالم
مرا درياب تو را نخواستم با اينکه در دلم جا داري!!
اي کاش هيچگاه چشمانم در چشمانت خيره نمي گشت
و عشق با اين آتش سوز ناکش در جانم ريشه نمي کرد ،
اي کاش مي شد که عشق فراموش شود ولي افسوس که
ريشه هايش قطور و نا گسستني است و همچون ميله هاي
زندان قلبم را به اسارت گرفته
اي کاش از چشمانم نگاه ملتمسانه ام را مي خواندي
و مي نگريستي که چگونه در انتظارت
اشک مي ريزد ولي افسوس......!!!!!
نظرات شما عزیزان:
مسعود
ساعت20:13---23 مهر 1389
سلام خوبی؟
میبینم که به مهدی سر میزنیو ما رو تحویل نمیگیری
|